دریافت کد :: صدایاب
پیام به انیشتین - پرواز تا اوج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرواز تا اوج
 
قالب وبلاگ

 

این شعر رو شهریار (بهجت تبریزی)به مناسبت

سال جهانی فیزیک خطاب به انیشتین سروده است

پیام شهریار به اینشتین
انیشتین یک سلام ناشناس ، البته می بخشی
روان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید شکنج طره ها افشان
فشرده زیر بازشاخه های نرگس و مریم
از آنهایی که در سعدیه شیراز می رویند
زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
روان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوتسرای قصر سلطان ریاضی را
*****
درون کاخ استغنا ، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان ، که بی هنگام و ناخوانده است ، در بگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد
*****
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد پیر حکمت دانای مغرب را
*****
اینشتین آفرین بر تو
خلاء با سرعت نوری که داری در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی که دین می گفت جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را
اینشتین ناز شست تو
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم
جهان جسم موجی از از جهان روح می بینم
اصالت نیست در ماده
****
اینشتین صد هزار احسن ، ولیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف الهام تو دارد بمب می سازد
اینشتین اژدهای جنگ
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت با طبیعت قهر خواهد کرد
چه می گویم ؟
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد ؟
مگر یک مادر از دل «وای فرزندم » نخواهد گفت؟
****
اینشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کار التیام زخم انسان کن
سراین ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین یک پایتخت امپراطوری وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم وتقوی را
****
اینشتین نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما محترم می دار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدن گوشزد کن حرمت ما را
اینشتین پا فراتر نه جهان عقل را هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را
کلید عشق را بردار و حل این معما کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن
اینشتین باز هم بالا
خدا را نیز پیدا کن


[ دوشنبه 87/11/14 ] [ 12:43 عصر ] [ parande ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

نگارا روز و شب در بند آنم که از یادت دمی غافل نمانم نمی خواهم ولی از روی عادت به غفلت نامت آید بر زبانم خدایا از کرم دستوریم ده که گویم نام تو جانی فشانم
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 234821

دریافت کد :: صدایاب