دریافت کد :: صدایاب
آقا اجازه... - پرواز تا اوج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرواز تا اوج
 
قالب وبلاگ

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی ست

                                          تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق!به عشق تو گذر می کنم از خویش

                                         تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم

                                         کز تیره ی نیلوفرم و تشنهی نورم

 

 

دل تنها نردبانی است که آدمی را به آسمانها می رساندو تنها وسیله ای است

که خدا را در می یابد

ستاره ی افتخاری است که بر فرق خلقت می درخشد


[ شنبه 87/7/6 ] [ 9:41 صبح ] [ parande ] [ نظر ]

آقا اجازه...

آقا اجازه این دو سه خط را خودت بخوان!

قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه !پشت به من کرده قلبتان؟

دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!

قصدم گلایه نیست،اجازه !نه بخدا

اصلا به این نوشته بگویید "داستان"

من خسته ام از آتش واز خاک،از زمین

از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه!سنگ شدم،مانده در کویر

باران بباروبازبباران از آسمان

- اهل بهشت یا جهنم؟خودت بگو!

آقا اجازه!ما که نه در این ونه درآن!

یک پای در جهنم ویک پای در بهشت

یا زیردست های نجیب تو در امان

آقا اجازه!.............................

........................................

باشد!صبور می شویم،اما تو لااقل

دستی برای من بده ازدورها نشان...


[ جمعه 87/6/8 ] [ 10:47 صبح ] [ parande ] [ نظر ]

بسم رب المهدی

میخواهم بگویم از غربت

میدانید غریب کیست وغربت کدام است؟

آیا میشودغربت را وصف کردوغریبی را شناخت؟

ایا میشودغربت را دید خاموش ماند؟

چه بگویم که سخت حیرانم....

مامعتقدیم که عشق سر خواهد زد بر پشت ستم تبر خواهد زد

سوگند به هر چهارده آیه ی نور سو گندبه زخمهای سرشار غرور

اخر شب سرد ما سحر میگردد آشوب جهان فتنه سر میگردد

مهدی به میان شیعیان بر میگردد

ما معتقدیم اما چگونه ......آیا میدانیم که چگونه باید منتظر باشیم آیا درک کرده ایم انتظار را............

چه انتظار عجیبی تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی

عجیبترکه چه آسان نبودنت شده عادت چه بی خیال نشستیم

نه کوششی نه وفایی....

فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی

اما مولای غریب من بر غربت ما نظر کن و بر گرد

آخر می دانی چه شده است؟

بر گرد که بر بهارمان میخندند یک عده به انتظارمان می خندند

دستان سیاهی که به خون آلوده است گویند که انتظارتان بیهوده است

افسوس کسی نیست که فریاد زند از پشت حصار غربتت داد زند

افسوس کسی نیست بیا داد برس یا صاحب ذوالفقار فریاد برس

به امید آ مدنت


[ چهارشنبه 87/4/5 ] [ 1:57 صبح ] [ parande ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

نگارا روز و شب در بند آنم که از یادت دمی غافل نمانم نمی خواهم ولی از روی عادت به غفلت نامت آید بر زبانم خدایا از کرم دستوریم ده که گویم نام تو جانی فشانم
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 235405

دریافت کد :: صدایاب