پرواز تا اوج |
شعر ……………………………………..ترجمهداش آتانلار بیلمه دیلر ………….. کسانی که سنگ انداختند ندانستندپارچالانمیش آینادا …………….. در آینه ی شکستهبیر آیدان مین آی چیخار ………..به جای یک ماه هزار ماهبیر گونشدن مین گونش …………..و به جای یک خورشید هزار خورشیدبیر اولدوزدان مین اولدوز ……..به جای یک ستاره هزاران ستاره طلوع می کندپارچالاندیق آینا کیمی ………..گر چه مانند آینه به قطعاتی شکستیمچوخالاریق، چوخالداریق ایشیغی …….. با شکستمان به قطعات، نور را زیاد کردیم(عمران صلاحی) [ سه شنبه 88/3/26 ] [ 7:17 عصر ] [ parande ]
[ نظر ]
مجنون ایله من مکتب عشق ایچره اوخوردوق من مصحفی ختم اتدیم،او (واللیل)ده قالدی بیر گون ده اشیتدیک کی دوشوب چوللره (مجنون) وللیل اولوب وردی،جوانکن ده قوجالدی بیر گون ده خبر گلدی کی وللیلی سی ایله جان وردیؤجهان ایچره یامان ولوله صالدی بیت اول قدیمی و معروف است،من دو بیت جهت تکمیل اضافه کردم(شهریار) (بیت اول از سید عظیم شیروانی ست) من و مجنون در مکتب عشق درس می خواندیم من مصحف عشق را تمام کردم ،او در واللیل ماند شنیدم روزی مجنون سر به صحرا گذاشته ورد او والیل ،گشته در جوانی پیر او یک روز شنیدیم که به خاطر والیل جان داده و جهان را پر غوغا کرده بابت ترجمه ی ناقصم عذر می خوام [ سه شنبه 88/3/19 ] [ 6:27 عصر ] [ parande ]
[ نظر ]
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت گلی را که نه رنگ باشد نه بو دریغ است سودای بلبل به او به محمود گفت این حکایت کسی بپیچید از اندیشه بر خود بسی که عشق من ای خواجه بر خوی اوست نه بر قد و بالای دلجوی اوست شنیدم که در تنگنایی شتر بیافتاد و بشکست صندوق در به یغما ملک آستین بر فشاند وز آنجا به تعجیل مرکب براند سواران پی در و مرجان شدند ز سلطان به یغما پریشان شدند نماند از وشاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز چو سلطان نظر کرد او را بدید ز دیدار او همچو گل بشکفید بگفت که ای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ من اندر قفای تو می تاختم ز خدمت به نعمت نپرداختم گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوستخلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا(سعدی) [ سه شنبه 88/2/15 ] [ 2:51 صبح ] [ parande ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |