پرواز تا اوج |
شمع و پروانه برق اولمادی، قیزیم گیجه یاندیردی لاله نی پروانه نین،او دم باخیردیم اداسینه گؤردوم طواف کعبه ده یاندیقجا یالواریر سؤیلور:“دؤزوم نه قدر بو عشقین جفاسینه؟ یا بو حجاب شیشه نی قالدیر کی صاورولوم یا سؤندوروب بو فتنه نی، باتما عزاسینه” باخدیم کی شمع سؤیله دی:“ای عشقه مدعی! عاشیق هاچان اولوب ییته اؤز مدعاسینه! بیر یار مه لقادی بیزی بییله یاندیران صبر اییله یاندیران دا چاتار اؤز جزاسینه” اما بو عشق آتشی عرشیدی،جاندادیر قوی یاندیریب خودینی ییتیرسین خداسینه شهریار در هنگام شب برق رفت و دخترم چراغ روشن کرد در آن هنگام به کار پروانه می نگریستم دیدم در طواف کعبه با اینکه می سوزد باز التماس می کند می گوید:«چقدر بر ستم این عشق صبر کنم؟ یا این حجاب شیشه رو کنار بزن که بسوزم یا این فتنه رو خاموش کن که در عزایش فرو نروی» نگاه کردم که شمع چنین گفت«ای مدعی عاشقی! کی دیدی که عاشق به مدعای خود رسیده باشد؟ یک یار زیبا رویی مار ا این چنین می سوزاند صبر کن به جزای خود خواهد رسید اما این آتش عشق عرشیست ، در جان است بگذار خود را بسوزاند و برساند به خدایش» امیدوارم با ترجمه ی ناقصم باعث کم رنگ شدن لطافت و زیبایی شعرزیبای شهریار نشده باشم
آنانکه چراغ عشق افروخته اند چون شمع به سوز دل خود سوخته اند [ شنبه 88/3/9 ] [ 3:18 عصر ] [ parande ]
[ نظر ]
پاهایت را هر کجای زمین که بگذاری آن را به خاطر خواهد سپرد به شعور سلولهای بدنت و به شعور طبیعت ایمان بیاور و حواست به حرف زدنت باشد.
گلی که آن روز فکر کردی نمی شنود ، تمام حرفهایت را به خاطر سپرد تا روزی بگوید که آنجا تنها نبوده ای. پاهایت را هر کجای زمین که بگذاری آن را به خاطر خواهد سپرد. جاهایی قدم بگذار که وقتی فیلم تکرار گامهایت را گذاشتند از مکان های رفته پشیمان نشوی. دست هایت هر کاری کنند ، در حافظه ی سر انگشتانت باقی خواهد ماند ، خوشا به دستهایی که حرمت نگه می دارند می آفرینند و سجده می کنند. همیشه فکر می کنی تو با چشمهایت می بینی در حالی که آنچه را دیده ای از چشمهایت عکس یادگاری خواهد گرفت و روزی به تو یادآور خواهد شد که کجا را دیده ای. به شعور سلولهای بدنت و به شعور طبیعت ایمان بیاور و حواست به حرف زدنت باشد. گلی که آن روز فکر کردی نمی شنود ، تمام حرفهایت را به خاطر سپرد تا روزی بگوید که آنجا تنها نبوده ای. من از ضبط همیشگی تو حرف می زنم ،از اثری که بر هر چیزی می گذاری ، آثاری که هرگز از بین نمی روند.ما با هر حرکت و هر فکر در این دنیا گوشه ای از شکل خود را برای آن دنیا نقاشی می کنیم ، کاش این تصویر زیبا باشد طوری که وقتی برای آخرین بار چشممان را می بندیم دل زمین برایمان تنگ شود آن قدر که خاک کربلا هنوز به خون حسین (ع)می بالد و دلتنگ اوست. [ سه شنبه 88/2/22 ] [ 1:9 عصر ] [ parande ]
[ نظر ]
تمثیل در بیان سر پنهانی حق در عین پیدایی اگر خورشید بر یک حال بودی شعاع او به یک منوال بودی ندانستی کسی کین پرتو اوست نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست چهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدایی است پنهان چو نور حق ندارد نقل و تحویل نیاید اندر او تغییر و تبدیل تو پنداری جهان خود هست قایم به ذات خویشتن پیوسته دایم کسی کو عقل دوراندیش دارد بسی سر گشتگی در پیش دارد ز دور اندیشی عقل فضولی یکی شد فلسفی دیگر حلولی خرد را نیست تاب نور آن روی برو از بهر او چشم دگر جوی دو چشم فلسفی چون بود احول ز وحدت دیدن حق شد معطل ز نابینایی آمد راه تشبیه ز یک چشمی است ادراکات تنزیه تناسخ زان سبب کفر است و باطل که آن از تنگ چشمی گشت حاصل کلامی کو ندارد ذوق توحید به تاریکی در است از غیم تقلید در او هرچ آن بگفتند از کم و بیش نشانی داده اند از دیده ی خویش منزه ذاتش از چند و چه و چون «تعالی شأنه عما یقولون» (گلشن راز«شیخ محمود شبستری») [ پنج شنبه 87/12/1 ] [ 3:57 عصر ] [ parande ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |